باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

تولد سه سالگیت مبارک پسرم

     پسرم تولدت مبارک      تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر ! مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من   لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم ...
28 آبان 1391

ماجرای امدون (چمدون)

دو هفته پیش که اصفهان بودیم یک روز با مامان ن و آله ندا (خاله) دوست مامان و مامان پارمیس و باربد جونی رفتیم مجتمع پارک مامان ن میخواست برای باربد جونی خرید کنه همینطوری که داشتیم ویترین مغازه ها را نگاه میکردیم یکدفعه چشم آقا باربد به یک چمدون خورد و شروع کرد به گریه کردن که من این چمدون را میخواهم البته توی تهران من قول خرید چمدون را به باربد داده بودم باربد هم فکر میکرد اون روز همین امروز است و جوری گریه میکرد که من توی این 3 سال تا حالا ندیده بودم که اینطوری بشه چون باربد پسری نیست برای چیزی بهونه بگیره اگه هم گرفت با صحبت قانع میشه ولی اون روز واقعا از ته دل چمدون را میخواست و مامان ن هم براش خرید و اینقدر باربد خوشحال شد که انگار یک ک...
24 آبان 1391

مراقبت از وسایل شخصی

این روزها باربد جونی خیلی خوشمزه شده و دل مامان و بابا را بدجور میبره . کارهایی میکنه که من و باباش فقط بهش نگاه میکنیم و قربون صدقه اش میریم. باربد این روزها خیلی مراقب وسایلشه و سعی میکنه اسباب بازیهاش و وسایل اتاقش خراب نشه .اگه یه چیزی جای خودش نباشه خیلی ناآرومی میکنه. و سریع میذاره اون چیز را سر جاش و به من هم گوش زد میکنه که مامان جای این اینجاست عاشق این کاراشم. چون همه چیز را منظم میچینه سر جاش. ...
23 آبان 1391
1